صفحه اصلی / متولیان

متولیان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

سید رضا فیروزآبادی
زادروز ۱۲۵۱ خورشیدی (۱۸۷۲ میلادی)
فیروزآباد شهر ری
درگذشت ۱۳۴۴ خورشیدی (۱۹۶۵ میلادی)
شهر ری
آرامگاه کنار بیمارستان فیروزآبادی
ملیت ایرانی
پیشه سیاستمدار و نیکوکار
نقش‌های برجسته نماینده ۴ دوره مجلس شورای ملی، بنیانگذار بیمارستان فیروزآبادی، از روحانیان طرفدار مشروطه، نیکوکار
لقب آیت‌الله فیروزآبادی
دوره قاجار و پهلوی
مذهب شیعه
منصب نماینده مجلس
همسر دارای دو همسر
فرزندان از یکی همسران هشت فرزند (چهار پسر و چهار دختر)
و از دیگری چهار فرزند (دو پسر و دو دختر)
والدین سید هاشم فیروزآبادی

حاجی سیدرضا فیروزآبادی (زاده ۱۲۵۱ خورشیدی فیروزآباد شهر ری درگذشته ۱۴ مرداد ۱۳۴۴) سیاستمدار، روحانی و نیکوکار ایرانی بود. وی از نمایندگان مجلس شورای ملی در چهار دورهٔ مختلف و بنیان‌گذار بیمارستان فیروزآبادی شهر ری بود.

زندگینامه

آیت الله حاجی سید رضا فیروزآبادی، فرزند سید هاشم، در سال ۱۲۵۱ خورشیدی در فیروزآباد شهرری به دنیا آمد.[۱] تحصیلات ابتدایی خویش را در زادگاهش، فیروز آباد آغاز کرد. وی بعداً در مدرسه آصفیه نزدیک مسجد جامع تهران ادامه تحصیل داد.

فیروز آبادی در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در حوادث مشروطه شرکت داشت. او در سال ۱۲۹۴ نماینده الیغار و فشافویه در دوره سوم بود وی در سال ۱۳۰۳ دستگیر شده و به کلات نادری در خراسان تبعید شد. فیروز آبادی در سال ۱۳۰۵ به عنوان نماینده مردم تهران وارد ششمین دوره شد و این جایگاه حتی در هفتمین دوره نیز ادامه یافت. فیروزآبادی همچنین درشکل‌گیری جبهه ملی دوم و تأسیس جمعیت نهضت آزادی نقش به سزایی داشت و حرکت‌های سیاسی خود را از طریق دو جریان تعیین نمود.

آیت الله فیروزآبادی در غائله جمهوری‌خواهی همراه سید حسن مدرس که از رهبران مبارزه با جمهوریت بود، قرار گرفت و با هرگز حاضر به ترک رویه خود نشد. علاوه بر آن انجمنی هم از کلیه اصناف تهران تشکیل داد که در منزل وی اقداماتی علیه جمهوریت داشتند.[۲]

بدین ترتیب وی در فاصله سال‌های ۱۲۹۴ش. تا ۱۳۲۲ش. در دوره‌های سوم، ششم، هفتم و چهاردهم، یعنی برای چهار دوره نماینده مجلس شورای ملی بود. در دورهٔ سوم از شهر ری و در دوره‌های ۶ و ۷ و ۱۴ از تهران به نمایندگی انتخاب گردید.[۱]

او حقوق دریافتی از مجلس را صرف ساختن بیمارستان بزرگی و مسجد فیروزآبادی در شهر ری کرد که به نام خودش مشهور شد. او در شروع فعالیت جبهه ملی ایران (دوم) نیز فعالیت می‌کند. وی همچنین در تأسیس جمعیت نهضت آزادی ایران حضور داشت.

احداث بیمارستان و سایر ابنیه خیریه

وی در تمام مدتی که نمایندهٔ مجلس بود، حقوقی از مجلس دریافت ننمود و تنها هنگامی که تصمیم گرفت که بیمارستانی در شهر ری و حضرت عبدالعظیم بسازد، حقوق خود را از مجلس شورای ملی گرفت و آن را به مصرف [بخشی از] مخارج و هزینه‌های بیمارستان رسانید. فیروزآبادی، باغ حرمت الدوله را که مساحتی حدود ۶۲۰۰۰ متر مربع داشت، از وُرّاث او، از قرار متری یک قران خرید و شروع به [احداث] ساختمان‌هایی برای امور خیریه نمود. ساختمان‌هایی که او احداث نمود، عبارتند از: بیمارستان صدتختخوابی، بیمارستان سیصد تختخوابی، و بالاخره [شمار تختهای] بیارستان مزبور را، به ۶۴۰ تختخواب رسانید. این بیمارستان که در روز دوم آذر ماه ۱۳۱۳ به همت سید رضا فیروز آبادی افتتاح شد، امروزه هنوز هم با نام بیمارستان فیروزآبادی دائر می‌باشد و یکی از بهترین بیمارستان‌های تهران به‌شمار می آید. [این بیمارستان در حال حاضر از بیمارستان‌های تابعهٔ دانشگاه علوم پزشکی ایران می‌باشد.]

فیروزآبادی بعد از إتمام بنای بیمارستان، یک زایشگاه مدرن و یک مسجد بزرگ نیز، در جنب بیمارستان خویش، احداث نمود. سپس پرورشگاه و دارالایتامی بزرگ نیز، در جنب مسجد و بیمارستان نمود.[۱]

 

فیروز‌آبادی در یک نگاه

هرچند که زنده‌یاد آیت‌الله سیدرضا فیروزآبادی به دلیل بیمارستان و مسجد و مقبره‌ای که در شهرری تأسیس کرده است، آوازه‌ای فراوان دارد، اما طرح کلی زندگی وی کمتر در دسترس عموم قرار گرفته است. هم از این روی مروری کوتاه بر زندگی و زمانه وی در آغاز این مقال، مناسب به نظر می‌رسد:
آیت‌الله حاج سید رضا فیروزآبادی در سال ۱۲۵۳ شمسی، در قریه فیروزآباد شهر ری دیده به جهان گشود. پدر ایشان سید هاشم فیروزآبادی، کشاورز بود. وی دومین فرزند از پنج فرزند پسر سید هاشم فیروزآبادی است. ساده زیستی، قناعت، پشتکار، شهامت در ابراز عقاید، خوش سلوکی و رسیدگی به امور نیازمندان و به طور کلی انجام احکام دینی و شرعی، از شاخص‌ترین ویژگی‌های اخلاقی و شخصیتی آن مرحوم است. او پس از اتمام دوره ابتدایی در زادگاهش، به قصد ادامه تحصیل راهی تهران شد و در مدرسه آصفیه نزدیک مسجد جامع اقامت گزید و پس از چندی، برای تکمیل تحصیلات خود به نجف مشرف شد. با از دست دادن پدر مسئولیت خانواده به عهده وی محول شد، اما با این وجود عشق به فراگیری علوم دینی همچنان در دلش شعله‌ور بود، به طوری که دو شبانه روز را به زراعت در فیروزآباد و بقیه ایام را در تهران مشغول به تحصیل بود. وی جزو هیئت علمیه تهران و در دوره‌های سوم، ششم، هفتم و چهاردهم مجلس شورای ملی، از طرف اهالی شهر ری و تهران به نمایندگی انتخاب شد. در تمام این مدت حقوقی از مجلس نگرفت، مگر برای مخارج تأسیس بیمارستان فیروزآبادی برای مردم شهر ری که در سال ۱۳۱۳ شمسی افتتاح گردید. وحید فیروز‌آبادی نواده وی در این باره گفته است: «پدربزرگم تمام سال‌هایی که نماینده بود، حتی یک ریال هم حقوق نگرفت. یک‌بار در مجلس وضو نگرفت و حتی یک استکان چای در مجلس نخورد، چون باورش این بود که نباید از پول بیت‌المال استفاده شخصی شود. تا اینکه یک روز از مجلس آمدند و گفتند که ۲۵ هزار تومان از مجلس طلبکارید، چه کنیم؟ پدربزرگ تعریف می‌کرد که: با خودم فکر کردم که اگر پول را بگیرم و بیاورم خانه، آنقدر بدبخت و بیچاره دورم هست که یک قرانش نمی‌ماند، اگر نگیرم خرج ظلمه می‌شود! کلمه ظلمه را برای حکومت به کار می‌برد. تا اینکه با نصرت‌الدوله- که سفیر ایران در سوئیس بود- مکاتبه کرد و گفت: باغ ۹۰هزار متری‌اش را که در شهر ری هست، می‌خرد به ۲۵ هزار تومان برای کار خیر! آن بنده خدا هم قبول کرد. پدربزرگم تعریف کرد که بعد، اما دَبه کردم و گفتم: ۱۲ هزار تومان بهت می‌دهم، باز هم قبول کرد! با بقیه پول در آن باغ بزرگ، اتاقی ساخت و یک تخت گذاشت و کمی وسایل پزشکی و روی تابلویی نوشت: مریض‌خانه فیروزآبادی! بعد به مجلس رفت و گفت: من مریض‌خانه را راه‌اندازی کردم، بقیه‌اش کمک می‌خواهد! بعد از آن، از خیلی‌ها کمک خواست. یکی از آدم‌های شرکت نفت آن زمان – که خیلی پولدار بود- پدربزرگ را صدا کرد و گفت: ۲۰ درصد کل اموالم وقف بیمارستان! این پول زیادی بود در آن زمان.»

آیت‌الله فیروزآبادی از همفکران شهید آیت‌الله سید حسن مدرس بود و در جریان‌های سیاسی و نیز در مجلس، همکاری نسبی داشتند. از موارد اشتراک و افتراق او با آیت الله مدرس، می‌توان به ترتیب؛ حمایت از دولت مستوفی الممالک و ادامه قرارداد میلسپو را نام برد. در دوره پنجم مجلس شورای ملی که زمزمه جمهوریت در ایران شروع شد، با مدرس در مبارزه با این ترفند در یک صف قرار گرفت و در منزلش علیه جمهوریت و همراه با انجمن متشکله اصناف تهران، اقداماتی انجام داد. این فعالیت‌ها برای وی بی‌هزینه نبود و هم از این روی بنا به دستور رضاخان و از طرف حکومت نظامی وقت (مرتضی‌خان یزدان‌پناه) دستگیر و به کلات نادری در خراسان تبعید شد. پس از گذشت ۲۲ روز، بنا به تقاضای اهالی شهرری آزاد و روانه مشهد گردید و پس از اقامت یک ماهه و رفع کسالت، به تهران مراجعت کرد. فیروزآبادی با تمامی لوایح دولتی که به اعتبار مالی فراوان نیاز داشت، من‌جمله استخدام افراد متخصص خارجی و نیز اضافه حقوق و بودجه – که مانع اصلاحات و موجب افزایش تعداد کارمندان می‌شد- مخالفت می‌کرد و معتقد بود راه اصلاحات، جز در عاید نمودن نفع به مردم و رساندن مخارج به مصرف امور عام‌المنفعه نیست. همچنین وی حامی نهضت مقاومت ملی بود که بعد از واقعه ۲۸ مرداد تشکیل شد. آیت‌الله حاج‌سیدرضا فیروزآبادی روحانی خیر و کم نظیر قرن اخیر، سرانجام در ۱۴ مرداد ۱۳۴۴ ش درگذشت و در مقبره‌ای که در جنب بیمارستان برای خود بنا نموده بود، مدفون گشت. در مقبره فیروزآبادی شهرری، چهره‌هایی، چون خلیل ملکی، جلال آل‌احمد و محمد همایون نیز مدفون هستند. فیروزآبادی دو همسر داشت که از یکی هشت فرزند (چهار پسر و چهار دختر) و از دیگری چهار فرزند (دو پسر و دو دختر) و مجموعاً دارای ۱۲ فرزند است. فرزندان و نوادگان و احفاد ایشان نیز در حال حاضر به یکصد نفر بالغ هستند. باقیات‌الصالحات فیروزآبادی از جمله بیمارستان وی، همچنان فعال و در حال خدمت به مردم هستند.

زندگی به رسم آهوی بیابان!

از این پس در این نوشتار هرچه می‌خوانید، زندگینامه خود گفته و شیرین زنده‌یاد فیروز‌آبادی است که در چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۳۷ ش، پس از انجام فریضه مغرب و در جمع اعضای خانواده باز گفته است. او در این گفتار، بیشتر به شرح خدمات اجتماعی خود پرداخته و از نقش سیاسی خویش چشمپوشی کرده است. فهم علت این امر چندان دشوار نیست، چه اینکه او درجای جای زندگی خویش در پی ترغیب مردم به خدمت به همنوعان بوده و در این مجال محدود نیز از توجه به این مهم غفلت نکرده است:

«بسم‌الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین. شکر می‌کنم خداوندی را که ما را به دین اسلام خلق کرده، آن دینی که به واسطه آن می‌توانیم دنیا را کاملاً بدون ظلم و اذیت اداره کرد، در نظر عقلا.

می‌خواهم امشب مقداری از شرح زندگی خودم را به عرض برادران و خواهران و مادران و دوستان و عزیزانم برسانم و عرض کنم که زندگی من این طریق بود و خدا به من رحم کرده است که در حدود ۹۰ سال به بنده عمر داده است در صورتی که هیچ حفظ‌الصحه‌ای به جهت خودم قائل نبوده‌ام. من به رسم آهوی بیابانی زندگی کرده‌ام. در غذا و خواب و خوراک، تماماً به رسم زندگی آهوی بیابانی، زندگی بنده بود. شرح چهار سالگی خودم را عرض کنم. در چهار سالگی همسایه‌ای داشتیم غلامحسین نام، او مرحوم شد و من بچه بودم. همراه جنازه همراه ابوی رفتیم بیرون (گورستان) تا جنازه او را شستند و کفن کردند. من دیدم که گودالی کنده‌اند و جنازه را گذاشتند در آن گودال و چند خِشتی روی آن گذاشتند و خاکش کردند. برگشتیم؛ بنده به پدرم عرض کردم: پدرجان، چرا این را زیر خاکش کردند؟ فرمودند: مُرد و خاکش کردند. گفتم: دیگر نمی‌آید به خانه‌اش؟ فرمودند: نه. گفتم: ما هم همینطور می‌شویم؟ فرمودند: بله. از آن شب که سن من چندان مقتضی نبود، در این دنیا، راحت و آسایش من کم شد. هر وقت که به این فکر می‌افتادم که عنقریب من را می‌برند و می‌اندازند در گودال و خاک رویم می‌ریزند، خیلی ناراحت می‌شدم. به همین جهت از پدرم و مادرم سؤال کردم که من چه بکنم که وقتی مردم، راحت باشم؟ [ پدر و مادرم]می‌گفتند: انسان باید خوب باشد، دروغ نگوید، کسی را اذیت نکند، مال کسی را نخورد، نمازش را بخواند، روزه بگیرد، به یک طریق اسلامی زندگی را بگذراند. بنده از همان وقت، از چهار سالگی شروع کردم به نماز خواندن، چیزی بلد نبودم، گریه می‌کردم، پدرم کلمه به کلمه می‌آموخت و من در تعقیب تعلیم و فرموده او کلمه را ادا می‌کردم و افعال را بجا می‌آوردم. تا اینکه بعضی اوقات در سن بچگی یک وقت [ نماز را رها]می‌کردم و می‌رفتم، یک مرتبه به فکر این افتادم که نماز را نخوانده‌ام [باید]برگردم و بخوانم. می‌آمدم با گریه و زاری، پدرم کلمه به کلمه می‌خواند و من هم می‌خواندم، همیشه متأثر از مرگ بودم. [ وقتی]به سن شش سالگی رسیدم، دیدم پدر و مادرم روزه می‌گیرند، ناهار نمی‌خوردند و شب افطار می‌کنند و سحر [ سحری]می‌خورند. از پدر و مادرم پرسیدم: چرا شما چیزی نمی‌خورید؟ روزه می‌گیرید؟ فرمودند: خدا فرموده. گفتم: پس اگر خدا فرموده، من هم می‌گیرم. گفتند: خدا به تو واجب نکرده. من گفتم: واجب هم نکرده [ باشد]، باز روزه‌ام را می‌گیرم. تا اینکه مادرم دید، من روزه گرفته‌ام، [ تابستان هم بود]و در طول روز، سستی و ضعف بر من وارد شده است، و اطاعتی [ هم]از آنها، در روزه خوردن نمی‌کنم. پدر و مادرم من را فرستادند نزد زنی که آن زن مواظب من باشد و من را بترساند تا من روزه نگیرم. روزه گرفتم و من را بردند در یک خانه‌ای نزد آن زن، [ مشارالیها]؛ من را نگاه داشت تا غروب آفتاب [ و برنامه این بود]که مواظبم باشد. غروب آفتاب دو تا بچه دیگر را هم که آورده بودند، مرخص کردند. [ اما]من را مرخص نکرد. من دیدم تاریک شد و آن زن چوب و فلک را آورد و یک زنی را صدا کرد که فلانی فلک [را]بیاور. من را خواباندند و پای من را در فلک گذاشتند و شروع کردند به زدن. گفتم: من کاری نکرده‌ام. گفتند: چرا روزه می‌گیری؟ گفتم: پدر و مادرم روزه می‌گیرند، من هم می‌گیرم. به واسطه اینکه پدر و مادرم گفته‌اند هر که روزه نگیرد به جهنم می‌رود، من هم [ روزه]گرفتم. از بنده التزام گرفتند که دیگر روزه نگیرم. [بعداً]بنده را مرخص کردند. رفتم منزل. وقتی منزل وارد شدم، گفتم: نه افطار می‌کنم و [ ضمناً]روزه را از سحر می‌گیرم. پدر و مادر بیچاره‌ام راضی شدند که من روزه‌ام را بگیرم و افطار کنم. بعد از این قرارداد، افطار کردم و بعد از آن [تاریخ]تا به حال که حدود ۹۰ سال از عمرم می‌گذرد، روزه را به جز ۱۳ روز در سفر، دیگر نخوردم. بحمدالله خدا مرا موفق کرد. تمام روزه خودم را در ظرف حدود ۸۰ سال تا به حال موفق شده‌ام [ بگیرم]. امیدوارم خدا به لطف و کرمش قبول کند.

کار‌هایی که در بچگی خیلی میل داشتم، رحم به حیوانات بود. در بیابان می‌رفتم، گنجشکی چیزی اگر به دستم می‌آمد، آن‌ها را می‌بردم، بزرگ می‌کردم و آزاد می‌کردم. مورچگان را که می‌دیدم، دانه به آشیانه خودشان می‌بردند، می‌رفتم از همان دانه آن‌ها یک دستمال می‌بردم، نزدیک لانه آن‌ها خالی می‌کردم که مورچگان بی‌زحمت، تهیه معاش بکنند. تا اینکه مرا بردند تهران و به مدرسه گذاشتند. یک پول ناهار هم قرار شد به بنده بدهند. شب می‌رفتم منزل خویشانم به جهت شام، پول ناهار را من ناهار نمی‌خوردم، جمع می‌کردم، شب جمعه که می‌شد، می‌رفتم نزدیک سید اسماعیل که حالا در تهران معروف است، آنجا گنجشک‌فروشی بود. گنجشک هم یکی ده شاهی یا یک عباسی بود. هر چه گنجشک بود به اندازه پولم می‌خریدم، همه را آزاد می‌کردم. روز‌ها ناهار نمی‌خوردم، تا رحم به این پرنده‌ها بکنم. هر بچه‌ای پرنده‌ای داشت به هر زبانی از او می‌گرفتم و در قفسی که تهیه کرده بودم، این پرنده‌ها را جا می‌دادم. به آن‌ها آب و دانه می‌دادم تا بزرگ شوند، تا آن‌ها را آزاد کنم. هرگز درصدد آزردن آن‌ها برنیامدم و هر چه (می) توانستم آن‌ها را می‌خریدم و آزاد می‌کردم. این عمل را دوست داشتم. خدمت به موجوداتی را که خدا خلق کرده، به هر شکلی و در هر لباسی که ممکن باشد. دلم می‌خواهد برادران دینی هم به برادران دینی خودشان، کسان خودشان و دوستان خودشان و هموطنان خودشان و هم‌مملکت‌های خودشان، بلکه بشر روی زمین، خدمت بکنند. در فکر این باشند همچنین که خودشان آسایش دارند، برادران دینی ایرانی و وطنی و ملتی هم آسوده باشند و آسایش داشته باشند. امیدوارم از درگاه خداوند روزی بیاید که در تمام دنیا، تمام افراد بشر، همه مثل برادر هم بشوند. این جنگ‌های آدمکش، این جنگ‌های وحشیانه، این جنگ‌های سبعانه، این جنگ‌های بی‌رحمانه، این آدمکشی‌های بی‌رحمانه، این دزدی‌های بی‌رحمانه، این اذیت‌های بی‌رحمانه، همه از دنیا رفع بشود. همه با هم دوست بشوند، برادر بشوند، خواهر بشوند، مادر و فرزند بشوند، باید به این حالت باشند با همدیگر و اذیت به کسی نرسد. خدا می‌داند من بنا را بر این گذاشته‌ام، هیچ ضرری هم ندیده‌ام. خدا موفقم کرده است. یک خدمت بزرگی به خلق دنیا بکنم و آن این بود که یک مریض‌خانه‌ای درصدد ساختنش برآمده‌ام که فعلاً جای ۶۰۰ تختخواب به جهت مریض‌ها تهیه شده است، ان‌شاءالله خدمت به همه جامعه بکند. (امیدوارم) این ۶۰۰ تخت همیشه در مریض‌خانه مریض بستری شوند و اشخاص مطمئن، مشغول معالجه آن‌ها بوده باشند. خلاصه بنایم همیشه خدمت بوده است. یادم می‌آید در (ایام) مدرسه، شبی رفتم مسجد جنعه به جهت نماز، از نماز که برگشتم، دیدم برف می‌آید و شخصی در کوچه خوابیده، ناله می‌کند. رفتم بالای سرش، گفتم: چرا توی این برف اینجا خوابیده‌ای؟ گفت: جا نداشتم، خانه (کسی هم) رویم نشد بروم، تب هم کرده‌ام، حالم خیلی بد است. از بیچارگی آمدم در اینجا افتادم. آن (شخص) را برداشتم و با آن حال بدش بردم منزل. منزلم در مدرسه آصفیه بود. رفیق (هم) حجره (تا) او را دید، گفت: این را چرا آوردی اینجا؟ گفتم: این مریض در کوچه خوابیده بود. اگر من این را نمی‌آوردم تا صبح تلف می‌شد. رفیق هم‌حجره‌ام گفت: درسته، اما ما آمده‌ایم اینجا درس بخوانیم. نیامده‌ایم مریض معالجه کنیم. به مریض توی این برف خدمت کنیم، این مانع درس خواندن می‌شود. به هر صورت رفیق (هم) حجره را به التماس راضی کردم که او را نگه داریم، تا فردا خودش برود. در هر صورت بر ما‌ها واجب است به خلق خدا خدمت کنیم. خلق خدا را دوست داشته باشیم. همه را مثل خودمان فرض کنیم. خودمان را مثل آن‌ها فرض کنیم. هیچ وقت درصدد برنیاییم که به آن‌ها تشخصی به خرج بدهیم، به آن‌ها بزرگی به خرج بدهیم و آن‌ها را در نظر کوچک بداریم، همه را مثل خودمان بدانیم، اگر کسی درصدد خدمت به خلق بوده باشد، اگر خدا صلاح بداند، در هر دو دنیا به او عوض می‌دهد. اگر (در دنیا) صلاح نداند، در آخرت یقیناً به او عوض خواهد داد. چرا ما باید این نعمتی که فایده‌اش در دنیا و آخرت است از دست بدهیم. شاعر می‌گوید که:

عبادت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست این اغراق است؛ اما این اغراق خوبی است. تقریباً عبادت فقط نماز و روزه نیست. نماز و روزه (در میان) واجبات الهی، اولش است. خدمت به خلق هم، عبادت بعدی اوست که آن هم به بعضی‌ها، با وجود نماز، روزه و این‌ها در بعضی از اوقات مقدم می‌شود و بعضی از اوقات متأخر می‌شود. این‌ها همه به جای خود محفوظند. به جای خود محل استفاده هستند. باید ما همیشه از این‌ها استفاده بکنیم. نیاییم مثل حیوانات یک آب و علف بخوریم و یک کثافتی دفع کنیم و بمیریم و برویم. از خودمان دو سه تا کار (نیک) تا زنده هستیم به یادگار بگذاریم. باید از خودمان چیز‌های بزرگ و عبادت‌های بزرگ و خدمت‌های به خلق، خدمت‌های به بیچارگان (به یادگار بگذاریم) و خود را به این‌ها عادت بدهیم و استفاده بکنیم از آنها. والا، جمع کردن مال و گذاشتن و رفتن، هنری نیست. چه بسیار اشخاص که جمع مال کردند، گذاشتند و رفتند و نصیب دشمنانشان شد یا اگر نصیب دوستانشان هم شد، به جهت آن‌ها هیچ فایده‌ای نداشت. فقط وارث آن‌ها از آن یک استفاده‌ای می‌کنند و آن هم تمام می‌شود و می‌رود. در هر صورت بر ما واجب است همیشه عبادت خدا، خدمت به خلق خدا، احترام خلق خدا را داشته باشیم. خودمان را بر آن‌ها برتری ندهیم آن‌ها را هم مانند خودمان بدانیم خودمان را هم مثل آن‌ها بدانیم (و) به آن‌ها تغییر بی‌جا نکنیم. اخلاقمان را خوش بکنیم. با مردم، با دوستی و محبت و اخلاق خوش زندگی کنیم. تا هم خدا را خوش بیاید و هم خلق خدا را راضی نگه داریم.»

 

 

آیت‌الله عبدالمجید بنابی (باقری)

استاد اخلاق

آیت الله حاج شیخ عبدالمجید باقری مشهور به بنابی در سال ۱۳۱۸ هـ ش در شهر بناب در خانواده علم و معنویت دیده به جهان گشود. پدرش آیت الله حاج شیخ یوسف و مادرش سیده علویه کبری نام داشت. ساده‌زیستی ، زهد ، مناعت نفس ، خدمت به مردم و دفاع از حریم امامت و ولایت از صفات بارز آیت الله حاج شیخ یوسف محسوب می گردید.
ایشان در سال ۱۳۳۲ هـ ش عازم مدرسه طالبیه تبریز گردید اما پس از مدتی به بناب بازگشت و علاوه بر بهره مندی از محضر آیت الله آقای حاج شیخ یوسف باقری بنابی ، مقداری از ادبیات عرب و شرح لمعه را نیز نزد حجت الاسلام و المسلمین مرحوم آقای شیخ اسماعیل اعلائی فرا گرفت و مدتی هم از محضر برادرش، آیت الله حاج شیخ عبدالحمید باقری بنابی استفاده نمود.
آیت الله حاج شیخ عبدالمجید باقری در سال۱۳۳۷ هـ ش به شهر مقدس قم مشرف گردید و تا سال ۱۳۵۳ هـ ش از خرمن دانش و معنویت علما وبزرگان ، خوشه ها چید. ایشان ادامه شرح لمعه را از محضر آیت الله آقای میرزا احمد پایانی اردبیلی ، قوانین و رسائل را از محضر آیت الله آقای شیخ مصطفی اعتمادی ، مکاسب را از محضر آیت الله آقای سید جواد خطیب و کفایه را هم از محضر آیت الله آقای میرزا ابوالفضل علمایی سرابی و آیت الله آقای سید محمد باقر سلطانی فرا گرفت. همچنین مقداری از رسائل و مکاسب و درایه را از محضر آیت الله آقای سبحانی و فلسفه را هم از محضر آیت الله شهید مرحوم آقای مفتح فرا‌گرفت.
ایشان همچنین شب های جمعه از جلسات اخلاق آیت الله آقای سید حسین فاطمی و صبح های جمعه از جلسات اخلاق آیت الله آقای شیخ عباس تهرانی و نیز از جلسات اخلاق آیت‌الله آقای مشکینی بهره برد.
آیت الله حاج شیخ عبدالمجید باقری از سال ۱۳۴۲ در دروس خارج فقه و اصول حضرت آیت الله العظمی امام خمینی (رض) ، آیت الله العظمی آقای سید محمد رضا گلپایگانی (ره) ، آیت الله العظمی آقای اراکی (ره) ، آیت الله العظمی آقای آملی (ره) و نیز مرحوم آیت الله آقای محقق داماد (ره) ، حضور یافته و از این بزرگان عالم علم و معرفت بهره مند شد.
استاد آقای باقری بنابی در سال ۱۳۵۳ هـ ش بخاطر امتثال امر پدر ، برای ترویج شریعت نبوی عازم تبریز گردید و همراه برادرشان ـ‌ آیت الله حاج شیخ عبدالحمید ـ در راستای ایجاد تحول در حوزه علمیه تبریز و بازگرداندن شوکت ، رونق و عظمت گذشته آن ، جهاد علمی بزرگی را آغاز نمود و چون این مهم مقدور نگردید، به‌رغم مشکلات سیاسی ناشی از حاکمیت رژیم پهلوی، اقدام به تاسیس مدارس جدیدی نمودند. برنامه های نوین و متنوع این مدارس نشان از روشن بینی موسسین و اداره کنندگان آنها داشت ؛ طلاب در این مدارس علاوه بر دروس متداول حوزوی و تلاش برای ارتقاء اخلاقی و معنوی خود ، قرآن حفظ می کردند ، از نهج البلاغه بهره‌مند می گردیدند ، زبان انگلیسی فرا می گرفتند و هرچند مدت یکبار برای تقویت روح و روان خود و آمادگی بیشتر در عرصه جهاد علمی و معنوی ، به اردوهای زیارتی و سیاحتی می رفتند.
نظم حاکم بر مدرسه، وجود برنامه های متنوع و نوین و بخصوص وجود مدیری دلسوز و عاشق طلبه ها ، روز به روز میزان استقبال جوانان تشنه علم و معنویت را افزایش داد و زمینه را برای تاسیس مدرسه علمیه حضرت ولیعصر (عج) تبریز در سال ۱۳۵۸ هـ ش فراهم نمود. بعد از حدود دو سال از تاسیس این مدرسه و پس از حدود ده سال فعالیت حوزوی، آقای حاج شیخ عبدالمجید باقری بنابی بنا به دلایلی مجبور به مهاجرت به تهران گردید و مدیریت سه مدرسه معروف به «مدارس علوم اسلامی حضرت‌ ولیعصر» تهران را به عهده گرفت. مقدمات اداره‌ی مدرسه چهارمی نیز در حال آماده شدن بود، که روح بی قرار آیت الله آقای حاج شیخ یوسف باقری بنابی در سال ۱۳۶۵ هـ ش به دیدار معبودش شتافت.
به دنبال رحلت این عالم زاهد ، آقای حاج شیخ عبدالمجید به دعوت جمعی از علما و بزرگان شهر بناب برای پر کردن خلاء ناشی از ارتحال پدر بزرگوارشان ، به زادگاه خود مراجعت نموده و مدیریت حوزه علمیه این شهر را به عهده گرفت. حضور ایشان در این شهر باعث پیشرفت چشم گیر حوزه علمیه بناب گردید و سیل مشتاقان علم ومعرفت را بسوی این شهر روانه ساخت؛ بر این اساس علاوه بر توسعه قابل توجه حوزه علمیه برادران، از سال ۱۳۷۶ زمینه برای تحصیل خواهران طلبه نیز فراهم گردید.

مبارزه با رژیم منحوس پهلوی، جدیت در تاسیس حوزه های علمیه برادران و خواهران در قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، حضور در جبهه های سیاسی و فرهنگی و بخصوص جبهه های نبرد حق علیه باطل (به مدت دوازده ماه) و تربیت طلابی که از نظر درسی سختکوش ، از نظر اخلاقی صالح و از نظر فکری و سیاسی، سالم و در خط رهبری هستند، را می توان از مهمترین ویژگی های زندگی حوزوی آیت الله حاج شیخ عبدالمجید باقری بنابی شمرد

 

محمدرضا مهدوی کنی

 

محمدرضا مهدوی کنی
درگذشت ۲۹ مهر ۱۳۹۳ ش (۸۳ سال)
آرامگاه شهر ریحرم عبدالعظیم حسنی
محل زندگی قم، تهران
نقش‌های برجسته ریاست مدرسه علمیه مروی
ریاست دانشگاه امام صادق (ع)
مذهب شیعه
منصب وزیر کشور، نخست‌وزیر، امام جمعه، ریاست مجلس خبرگان رهبری
آثار نقطه‌های آغاز در اخلاق عملی، شرح دعای افتتاح
همسر قدسیه سرخه‌ای
فرزندان محمدسعید، مریم، مهدیه
والدین اسدالله باقری کنی و فاطمه

محمدرضا مهدوی کَنی (۱۳۱۰۱۳۹۳ش) از روحانیان فعال در انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی ایران بود. عضویت در اولین شورای انقلاب، نمایندگی مجلس خبرگان رهبری، عضویت در شورای نگهبان قانون اساسی، وزیر کشور و نخست‌ وزیری، بخشی از سوابق سیاسی و اجرائی اوست.

مهدوی کنی که از سال ۱۳۴۰ش در تهران فعالیت مذهبی و حوزوی داشت از مجتهدان متنفذ تهران محسوب می‌شد. او دبیرکل جامعه روحانیت مبارز تهران، متولی مدرسه مروی از بزرگ‌ترین مدارس علمیه تهران و رئیس دانشگاه امام صادق(ع) بود. او چندین بار نیز نماز جمعه تهران را اقامه کرده است. وی هنگام درگذشت چهار سال بود که ریاست مجلس خبرگان رهبری را بر عهده داشت.

محتویات

زندگی‌نامه

محمدرضا مهدوی کنی در سال ۱۳۱۰ش در کن از توابع تهران به دنیا آمد. و تحصیلات ابتدایی را در همان‌جا گذارند.

ازدواج و فرزندان

همسر: قدسیه سرخه‌ای

فرزندان: محمد، سعید، مریم و مهدیه[۱]

مبارزه سیاسی

اولین دستگیری آیت الله مهدوی کنی در سن ۱۸ سالگی (۱۳۲۸ شمسی) در اردستان بود که به شکنجه، تبعید و زندانی‌شدن ایشان و بعضی از طلاب و مبلّغان همراه منجر شد. وی، در حوزه علمیه فعالیت سیاسی خود را شروع کرد. از جمله فعالیت‌های مهم وی عضویت در مجمعی سیاسی بود که افرادی چون علی سعادت‌پرور (پهلوانی)، محمدی گیلانی، محفوظی، خادمی اصفهانی، شمس، سمندری، جنیدی، عباس ورامینی و… در آن حضور داشتند.

از دیگر برنامه‌های مهدوی کنی، فعالیت‌ در مجامع علمی و سیاسی با حضور برخی دوستانش مانند مطهری، بهشتی، موسوی اردبیلی و… بوده است. در این جلسات مباحثی مانند اقتصاد اسلامی و حکومت اسلامی مورد بحث و بررسی بوده است که در نهایت منجر به تاسیس هسته‌هایی مثل جامعه روحانیت مبارز تهران و تهیه اساسنامه مبارزاتی و دینی برای آن شد.

اصرار او بر طرح دیدگاه‌های امام خمینی که رهبر مخالفان نظام سلطنتی پهلوی بود و سایر فعالیت‌های سیاسی او منجر شد که پس از چندین بار دستگیری و بازداشت کوتاه مدت، هجوم به منزل و ایجاد محدودیت برای سخنرانی، منبر و تدریس، نهایتاً در رمضان سال ۱۳۵۳ شمسی بازداشت و به بوکان و سپس مهاباد تبعید شود و پس از اعزام به تهران در کمیته مشترک ضد خرابکاری و ساواک مورد بازجویی و شکنجه‌های جسمی و روحی قرار گرفت. وی به چهار سال زندان محکوم شد که پس از دو سال و همراه با فضای سیاسی سال ۵۵ به همراه برخی دیگر از زندانیان سیاسی آزاد شد. مبارزات آیت الله مهدوی کنی علیه حکومت پهلوی تا پیروزی انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ش ادامه داشت.

درگذشت

او در چهارشنبه ۱۴ خرداد ۹۳ پس از شرکت در مراسم بیست و پنجمین سالگرد ارتحال امام خمینی دچار حمله قلبی و به بیمارستان بهمن منتقل شد. او تا ۲۹ مهر ۱۳۹۳ در بیمارستان و در حالت کما به سر می‌برد و در این روز در بیمارستان قلب شهید رجایی در سن ۸۳ سالگی ا ز دنیا رفت.[۲] مراسم تشییع و اقامه نماز بر پیکر وی به امامت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی صبحِ پنجشنبه ۱ آبان در دانشگاه تهران برگزار و بنابر وصیت خود وی جهت تدفین در کنار مزار آیت‌ الله ملاعلی کنی به شهر ری منتقل و در حرم حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد.[۳][۴]

تحصیلات

محمدرضا مهدوی کنی پس از طی دوره دبستان در کن، در سال ۱۳۲۴ش در چهارده سالگی، به تحصیل علوم دینی پرداخت. ابتدا به مدرسه سپهسالار و پس از چند روزی، به مدرسه لرزاده رفت. مؤسس و سرپرست این مدرسه علی اکبر برهان بود. تحصیل او در این مدرسه سه سال طول کشید.

وی در سال ۱۳۲۷ درسن ۱۷ سالگی برای ادامه تحصیل به قم مهاجرت کرد و تا سال ۱۳۴۰ در محضر استادان آن زمان دروس عالی فقه، اصول فقه، تفسیر، حکمت، کلام و دروس خارج فقه و اصول را تلمذ کرد.

وی پس از بازگشت به تهران در سال ۱۳۴۰، در مدرسه مروی به تدریس علوم حوزوی مشغول شد و از سال ۱۳۴۲ امامت جماعت مسجد جلیلی در میدان فردوسی را پذیرفت و این مسجد را پایگاه مبارزات سیاسی قرار داد.

استادان

آثار و فعالیت‌های علمی

  • تقریرات درس‌های خارج فقه آیات عظام بروجردی و خمینی.
  • کتاب نقطه‌های آغاز در اخلاق عملی.
  • کتاب اصول و مبانی اقتصاد اسلامی در قرآن.
  • کتاب بیست گفتار.
  • کتاب شرح دعای افتتاح.
  • تدریس خارج فقه در دانشگاه و مدرسه علمیه مروی برای دانشجویان و طلاب دوره‌های عالی.
  • تدریس آیات الاحکام در مدرسه مروی و آیات اقتصادی در دانشگاه امام صادق(ع).
  • تدریس دوره‌های اخلاق اسلامی در دانشگاه امام صادق علیه‌السلام و حوزه علمیه مروی.
  • صدها سخنرانی علمی در محیط‌های حوزوی و دانشگاهی.
  • مصاحبه‌های علمی با مطبوعات و شبکه‌های تلویزیونی.
  • راهنمایی چندین پایان‌نامه کارشناسی ارشد و دکتری.[۵]

مناصب سیاسی و اجرائی

آیت الله مهدوی کنی و اعضای دولت

  • عضویت در شورای انقلاب از طرف حضرت امام خمینی رهبری انقلاب.
  • عضویت در کمیته استقبال از حضرت امام خمینی
  • سرپرستی کمیته انقلاب اسلامی به پیشنهاد شهید مطهری و دستور حضرت امام خمینی
  • عضویت به عنوان فقیه در شورای نگهبان قانون اساسی (دو مرتبه)
  • نمایندگی امام خمینی در هیات حل اختلاف مسؤولان نظام و چندین ماموریت مشابه در حوادث مهم دوران انقلاب
  • وزارت کشور در کابینه شهید رجایی و شهید باهنر
  • نخست‌وزیری پس از شهادت شهیدان رجایی و باهنر (از ۱۱ شهریور تا ۷ آبان ۱۳۶۰)
  • عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی به حکم حضرت امام خمینی
  • عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی به حکم امام خمینی و آیت الله خامنه‌ای
  • مسؤولیت ستاد کمک‌رسانی به مردم مناطق بمباران شده
  • عضویت در شورای بازنگری قانون اساسی
  • ریاست مرکز رسیدگی به امور مساجد
  • عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام
  • مؤسس و دبیر کل جامعه روحانیت مبارز تهران
  • ریاست دانشگاه امام صادق علیه‌السلام
  • تولیت حوزه علمیه مروی به همراه موقوفات وابسته با حکم امام خمینی
  • عضو و رییس مجلس خبرگان رهبری.[۶][۷]

مهدوی کنی از روزهای پایانی سال ۱۳۶۱ش تا مراد ۱۳۶۴ش، امام جمعه موقت تهران بود او در این مدت ۹ بار نماز جمعه را اقامه کرد. همچنین در سال ۱۳۷۷ش که امامان جمعه موقت وقت تهران به دلیل نامزدی در انتخابات مجلس خبرگان رهبری و قانون انتخابات مجلس خبرگان نمی‌توانستند، نماز جمعه را اقامه کنند. سه هفته پی در پی نماز جمعه تهران را اقامه کرد.[۸]

حوزه علمیه مروی

محمدرضا مهدوی کنی در تاریخ ۲۶/۶/ ۱۳۶۳ از طرف آیت الله خمینی به عنوان متولی به مدرسه علمیه مروی منصوب شد و ضمن احیاء موقوفات حوزه مروی به تربیت طلاب علوم دینی پرداخت.[۹] بنا به گفته مدیر وقت مدرسه مروی در دوران تولیت آیت الله مهدوی کنی تعداد۲۷۳۱ طلبه در این مدرسه تحصیل کرده‌اند.[۱۰]

جامعه روحانیت مبارز تهران

نوشتار اصلی: جامعه روحانیت مبارز تهران

نخستین هستۀ جامعۀ روحانیت مبارز در سال ۱۳۵۶ش و با توصیه‌های امام خمینی، رهبر انقلاب اسلامی ایران، مبنی بر هماهنگی نیروهای مسلمان در مبارزه با حکومت شاه و با تشویق و حمایت شهید مرتضی مطهری، ایجاد شد. برنامه ریزی راه پیمایی‌ها، سخنرانی در مساجد، تهیه شعارها، و هماهنگی و سازماندهی مبارزه بر ضد حکومت پهلوی عمدتاً برعهدۀ جامعۀ روحانیت مبارز بود. جامعه به عنوان تشکلی مذهبی، سیاسی و اجتماعی پس از پیروزی انقلاب اسلامی حضوری مؤثر و تعیین کننده در مجالس قانونگذاری، مجامع و شوراهای مشورتی، قضایی، سیاستگذاری و اجرایی کشور، به ویژه از ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۶ش، داشته است. مرتضی مطهری، اکبر هاشمی رفسنجانی، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، محمد جواد باهنر، مهدوی کنی، سید علی حسینی خامنه‌ای، سید محمد حسینی بهشتی، محمد یزدی و… از اعضای تأثیرگذار جامعه روحانیت در نهادهای انقلاب بوده‌اند. مهدوی کنی سال‌ها دبیر جامعه روحانیت مبارز بود. محمد علی موحدی کرمانی پس از مهدوی کنی، دبیرکل جامعه شد.

دانشگاه امام صادق(ع)

نوشتار اصلی: دانشگاه امام صادق(ع)

دانشگاه امام صادق(ع) در سال ۱۳۶۱ هجری شمسی (۱۹۸۳ میلادی و ۱۴۰۲ هجری قمری) در تهران تأسیس شد. هدف اصلی این دانشگاه تلفیق بین علوم اسلامی و علوم انسانی متداول بوده است. مؤسسان این دانشگاه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با درک شکاف موجود بین حوزه و دانشگاه در صدد تاسیس دانشگاهی بر‌آمدند که تلفیقی از دروس حوزه و دانشگاه را در خود داشته باشد. مؤسسان دانشگاه، ریاست آن را به مهدوی کنی سپردند.[۱۱]

پانویس

  1. ·  پایگاه اطلاع‌رسانی دانشگاه امام صادق.

منابع

[نمایش]

فقیهان شیعه (قرن ۱۵ قمری)

[نمایش]

جمهوری اسلامی ایران

رده‌ها:

منوی ناوبری

جستجو

Top of Form

Bottom of Form

ابزارها

به زبان‌های دیگر

افزودن پیوند

  • این صفحه آخرین‌بار در ‏۱۹ نوامبر ۲۰۱۹ ساعت ‏۱۲:۱۶ ویرایش شده‌است.
  • از این صفحه ۱۰٬۹۳۰بار بازدید شده‌است.